جدول جو
جدول جو

معنی رسن کش - جستجوی لغت در جدول جو

رسن کش
(گِرْ یَ / یِ)
رسن کشنده. کشندۀ طناب. آنکه سر طناب گیرد و بجایی کشد:
آن رسن کش به لیمیاسازی
من بیچاره در رسن بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شن کش
تصویر شن کش
وسیله ای دسته دار با دندانه های فلزی برای هموار ساختن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن کش
تصویر آهن کش
آهن ربا، جسمی که آهن و بعضی فلزات را به سوی خود جذب کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنج کش
تصویر رنج کش
رنجبر، زحمت کش
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ)
رمّال. (ملخص اللغات حسن خطیب). رجوع به رمال و رمل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ شِ کَ)
کین کشنده. انتقامجو. منتقم. (فرهنگ فارسی معین) :
فروماند کابلشه از غم به درد
زشیدسب کین کش بترسید مرد.
اسدی.
یاد آمد ایچ آنچه منت گفتم
کاین دهر کین کش است ز نادان کین.
ناصرخسرو.
همه پولادپوش و آهن خای
کین کش و دیوبند و قلعه گشای.
نظامی.
رجوع به کین کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رخت کشنده. که رخت و اثاث بکشد. که اسباب و لباس بکشد. حامل رخت، ستور بارکش. (ناظم الاطباء). نقلیه. (یادداشت مؤلف) : در این نزدیکی چشمه ای است و گازری هر روز به جامه شستن آید و خری رخت کش اوست هر روز در آن مرغزار می چرد. (کلیله و دمنه) ، مسافر. (ناظم الاطباء). کنایه از مسافر. (آنندراج) :
براهی که خواهم شدن رخت کش
ره آورد من بس بود راه خوش.
نظامی.
تا بهر جا که رخت کش باشند
خلق را خوش کنند و خوش باشند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ /تِ)
دشنامی است. (یادداشت مؤلف) :
ای ریش کش شهابک مأبون هزار تیز
در ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر.
سوزنی.
، آنان که ریش مردم را می کشند:
کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ
ریش کشان دید یکی را به جنگ
گفت رخم گرچه زجاجی وش است
ایمنی از ریش کشان هم خوش است.
؟ (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ دَ / دِ)
نویسنده و محرر. (آنندراج). نشان کننده حروف و علامات و رسم کننده خطوط. (ناظم الاطباء) :
بسوی کاتب اعمال بانگ برزد و گفت
که ای رقم کش کردار خوب و زشت عباد.
عرفی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب رقم طراز و رقم کار ذیل رقم شود، محوکننده و حک کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ کُ)
رستنی باشد که بیشتر درآبهای ایستاده روید و برگ آن ببرگ بید مانند است و ساق آن سرخ و گره دار میشود و آن را بتازی فلفل الماءو زنجبیل الکلاب خوانند و چون تر باشد با تخم آن بکوبند و بر کلف طلا کنند نافع بود. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
زحمت کش. (ناظم الاطباء). آنکه متحمل مشقت و محنت باشد. رنجبر:
که زیبد بر آن هر دو تن مهتری
همان رنج کش باشد و لشکری.
فردوسی.
، ستمکش، تنگدست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لِ)
رشک کشته. آنکه از رشک کشته شود. (آنندراج) :
مرحمت های درد اگر این است
می شود رشک کش دوایی چند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ / دِ)
آنکه استماع سخن بفور تمام کند. (آنندراج). در بیتهای زیر معنی راوی میدهد. آنکه شعر شاعران در مجمع برخواند:
گر سخن کش یابم اندر انجمن
صد هزاران گل برویم چون چمن.
مولوی.
صائب از قحط سخندان چه بمن میگذرد
بسخن کش نشود هیچ سخندان محتاج.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ / کِ)
سنگ آهن ربا. حجر مغناطیس. مغنطیس. مغنیاطیس:
که کهشان همه سنگ آهن کش است
دزی تنگ و ره در میان ناخوش است.
اسدی.
تو گفتی تنش کوه آهن کش است
همان اسبش از باد و از آتش است.
اسدی.
دل اعدای او سنگ است لیکن سنگ آهن کش
ازآن، پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ وَ)
دارای رسن:
ای کعبۀ جهان گرد ای زمزم رسن ور
زرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کین کش
تصویر کین کش
انتقام جو منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن کش
تصویر آهن کش
آهن ربا حجرمغناطیس، کسی که در گاراژها عمل آهن کشی را انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شن کش
تصویر شن کش
حمل کننده شن و ماسه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره هفت بندیها جزو رده گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که علفی و یکساله است. ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و دارای برگهایی با طعم تند مانند فلفل است. محل نمو آن معمولا در کنار جویبارها و جنگلهای مرطوب باتلاقهاست فلفل الما زنجبیل تاکلاب فلفل آبی
فرهنگ لغت هوشیار
دلال محبت
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ولوپی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار سایه، پشت به آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در بخش یانه سر در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
در کارگاه پارچه باقی قدیمی عبارت از چوبی است که برای محکم
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
زنجیروار
فرهنگ گویش مازندرانی
تقسیم کننده، بخش کننده، مقسم
فرهنگ گویش مازندرانی
تاوان ده، تاوان دهنده
فرهنگ گویش مازندرانی
تاوان ده، تاوان دهنده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۴۰۰۰ متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازیبازی کنان حدودا به تعداد ده نفره در هر دسته
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه، این قسمت
فرهنگ گویش مازندرانی
آن بار، آن دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی